فریاد گنگ جرس

ساخت وبلاگ

هر آنکس که آن‌قدر «بختیار» باشد که در خردسالی نمیرد، در طول زندگی‌اش با مرگ دیگران مواجه خواهد شد و همین مواجهه اساس شناخت او از مرگ را پی خواهد ریخت. این موضوعْ مرگ را برای انسان‌ها به یک واقعه تبدیل می‌کند. هر واقعه زندگی ما را لااقل به دو بخش قسمت می‌کند؛ قبل از واقعه و بعد از واقعه. نتیجه این می‌شود که انسان‌ها تجربه‌ی واقعه‌ی مرگ را دارند و نه تجربه‌ی مرگ را. مرگ‌هایی که ما تجربه کرده‌ایم قبل و بعد دارد، غافل از اینکه خودِ مرگ برای شخص میرنده بعد ندارد. چنان که ویتگنشتاین به درستی تذکر داد، مرگ واقعه‌ای در زندگی ما نیست و ما مرگ را تجربه نمی‌کنیم.

در گلستان، سعدی می‌گوید: «خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر/ زان پیش‌تر که بانگ برآید فلان نماند». از نکته‌ی اخلاقی شعر که بگذریم، تأکید من بر بانگ برآمدنِ «فلان نماند» است. این همه‌ی سهم ما از مرگمان است؛ نبودن! تا چه زمانی فرصت برای انجام کار خیر داریم؟ تا زمانی که از جایی بانگی برآید که فلانی مرد. ما کجای مرگمان هستیم؟ دقیقاً هیچ‌جای آن. چه نقشی در آن بازی می‌کنیم؟ دقیقاً هیچ نقشی. مرگ من برای دیگری معنادار است. مرگ من واقعه‌ای می‌شود که زندگی او را به دو قسمت قبل از مرگ فلانی و بعد از مرگ فلانی تقسیم می‌کند.

غمی که معمولاً انسان پس از مرگ آشنایانش تجربه می‌کند غمی خودخواهانه است. پریشانی عزادار از این است که چطور بازه‌ی «پس از مرگ فلانی» را بدون فلانی زندگی کند؛ بازه‌ای که پایانش مرگ عزادار خواهد بود. از ناراحتی و نگرانی برای حساب و آخرت متوفی که بگذریم، و این‌گونه غمخواری‌ها بسیار محدود و معدود اند، اشک‌هایی که بر گونه‌ی عزادار می‌نشیند نشانه‌ی دلسوزی عزادار بر خودِ زنده‌مانده‌اش است. عزادار برای آنچه نیست اشک نمی‌ریزد، برای آنچه هست اشک می‌ریزد.

در طلب...
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 119 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 3:45