در طلب

متن مرتبط با «داستان واقعی کاش یک زن نبودم» در سایت در طلب نوشته شده است

روایت‌هایی از یک سیل بزرگ

  • حماسه‌ی گیلگمش داستان طوفان در منابع مهمی از تمدنِ بین‌النهرین آمده. کامل‌ترین شکل داستان در حماسه‌ی گیلگمش به دست ما رسیده ولی نسخه‌های قدیمی‌تر ولی ناقصی از داستان (با تغییرات جزئی، مثل تغییر اسم کاراکترها) هم وجود دارند که قدمتشان به حدود ۴۰۰۰ سال پیش می‌رسد. داستان در حماسه‌ی گیلگمش این‌طور تعریف می‌شود که خدایان تصمیم می‌گیرند که سیلی بفرستند و انسان‌ها را نابود کنند و این تصمیم را با خدای جنگجو اِنلیل (Enlil) در میان می‌گذارند. در گیلگمش دلیلی برای این تصمیم خدایان آورده نمی‌شود ولی در یکی از منابع سومری (آتراهاسیس) دلیلش پرسروصدا بودن انسان‌ها ذکر شده که باعث می‌شده خدایان نتوانند بخوابند. خدایِ خرد، اِئا (Ea)، به انسانی به‌نام اوتناپیشتیم (Utnapishtim) [۱] دستور می‌دهد که کشتی‌ای بسازد، دانه‌های همه‌ی گیاهان را جمع کند و خودش را نجات بدهد. اوتناپیشتیم کشتی‌ای می‌سازد، دانه‌های گیاهان را جمع می‌کند، خانواده و اهل منزل را به علاوه‌ی حیوانات مزرعه و حیوانات وحشی سوار کشتی می‌کند. طوفان شروع می‌شود و سیل عظیمی به‌راه می‌افتد در حدی که خود خدایان هم نزدیک است غرق شوند. بعد از هفت روز طوفان تمام می‌شود. اوتناپیشتیم یک قمری، یک پرستو، و بعداً یک کلاغ را به بیرون از کشتی می‌فرستد تا ببینند آیا خشکی‌ای وجود دارد یا نه. قمری و پرستو جایی را پیدا نمی‌کنند و برمی‌گردند. کلاغ ولی برنمی‌گردد و اوتناپیشتام متوجه می‌شود که آب‌ها پایین رفته‌اند و خشکی پیدا شده است. وقتی از کشتی پیاده می‌شوند،‌ اوتناپیشتام نی، چوب سدر، و مورد را روی هم می‌ریزد [و آتش می‌زند]. خدایان از بوی آن‌ها خوششان می‌آید و این‌ها را به عنوان قربانی یا پیشکش قبول می‌کنند. انلیل از اینکه انسان‌هایی از سیل جان به در, ...ادامه مطلب

  • دین‌داری مدرن؟! قسمت اوّل: دین‌داری به مثابه‌ی لبّیک و تصدیق

  • از مناظر مختلف می‌شود دین‌داری را تعریف کرد: مناظر درون‌دینی (فقهی، عرفانی، و ...) و برون‌دینی (روان‌شناختی، جامعه‌شناختی، فلسفی، و ...). برداشت من از دین‌داری برون‌دینی است، ولی به‌نظرم می‌توان برایش شواهد درون‌دینی هم پیدا کرد. بدون اینکه بخواهم ادعای ارائه‌ی تعریف جامع و مانع بکنم، دین‌داری برای من لبیک گفتن به دعوت انبیاء است و بنابراین دین‌دار کسی است که دعوت پیامبری را پذیرفته، و غیر دین‌دار کسی است که دعوت پیامبری را نپذیرفته (=پیامبران را تکذیب کرده) [۱]. ما با روایت‌های تاریخی روبرو هستیم. درباره‌ی جزئیات این روایت‌ها شک و شبهه زیاد است، ولی به‌طور کلی، این روایت‌ها به ما می‌گویند که کسانی در طول تاریخ ادعای پیامبری کرده‌اند؛ یعنی ادعا کرده‌اند که در خود رسالتی می‌بینند که پیامی را به دیگران برسانند. محتوای پیام عموماً حول یکتاپرستی است و رسولانِ ادعایی گفته‌اند که رسالت و پیامشان را از همان «یکتا» گرفته‌اند. روایت‌های تاریخی به ما می‌گویند که بیشتر این «پیامبران» شکست خورده‌اند ولی چند نفری کارشان گرفته و خوب هم گرفته. تحلیل چرایی شکست و پیروزی «پیامبران» موضوع این یادداشت ن, ...ادامه مطلب

  • زندگی؛ حاشیه‌ای بر روایت مشکاتیان

  • شروع قطعه با ناقوس مرگ است که چندباری با هیبت تمام رعشه بر جانمان می‌اندازد. همه ساکتند؛ در مقابل مرگ کسی جسارت دم زدن ندارد. تا اینکه سنتور شروع می‌کند به نواختن. پشت زمینه هنوز صدای ناقوس به‌گوش می‌, ...ادامه مطلب

  • گزارش یک مهمانی

  • فرهنگِ صدا زدن به اسم کوچک را بسیار می‌پسندم؛ اسم را گذاشته‌اند برای صدا زدن. اساتید اینجا همگی خودشان را با اسم کوچک معرفی می‌کنند و دیگران را هم با اسم کوچک صدا می‌زنند. به من می‌گویند مِدی. در همین, ...ادامه مطلب

  • «یک حرف و دو حرف بر زبانم، الفاظ نهاد و گفتن آموخت»

  • یکی از مشکلات ارتباط گرفتن به زبانی که هنوز به آن کاملاً مسلط نیستی این است که ناخواسته، برای دیگران کم‌هوش‌تر از چیزی که هستی جلوه می‌کنی. تفکر و زبان پیوندی ناگسستنی دارند و هنگامی که بخواهی به زبان, ...ادامه مطلب

  • مترو، نماد زندگی بخور و نمیر

  • اواسط فیلم گرگ وال‌استریت است. تا ایجا دیده‌ایم که جردن بلفرت با چه حقّه‌بازی‌هایی پولدار شده و چطور چرخ زمانه به مرادش می‌گردد. حالا دو نفر مأمور اف‌بی‌آی آمده‌اند روی کشتیِ تفریحیِ بلفرت تا او را, ...ادامه مطلب

  • ریش خنده‌دار زندگی

  • اگر قرار باشد داستان دنیا را بنویسند یا فیلمش را بسازند به‌نظرم در ژانر طنز و کمدی طبقه‌بندی خواهد شد. برای همین فکر می‌کنم هوشمندترین انسان‌ها کسانی‌اند که هنگام ورق زدن کتاب دنیا یا تماشای فیلمش عینک طنز به چشمشان بزنند. زندگی را باید جدی گرفت، در این شکی ندارم، ولی می‌گویم هوشمندترین انسان‌ها کس, ...ادامه مطلب

  • «صحبت از پیوند سست دو نام، و هم‌آغوشی در اوراق کهنه‌ی یک دفتر نیست»

  • به‌عنوان یک دنبال‌کننده‌ی آماتور ادبیات، درباره‌ی فروغ، گلستان، و رابطه‌ی فروغ و گلستان چیز زیادی برای گفتن ندارم. بیشتر به خاطر اینکه شناخت بسیار کمی هم از فروغ و هم از گلستان دارم. تاکنون چندین‌بار خواسته‌ام شعرهای فروغ را بخوانم ولی نشده؛ هرچه می‌خوانم هیچ نمی‌فهمم. انگار شاعر اصلاً به زبان فارسی, ...ادامه مطلب

  • «مرا به نام کوچکم صدا بزن»

  • هیچ از گفتن این مطلب پرهیز ندارم که «مهدی» را دوست دارم؛ «مهدی» به کسر میم را. اگر بنا بود نامی برای خودم انتخاب کنم همین را انتخاب می‌کردم و از این جهت شکرگزار سلیقه‌ی خوب پدر و مادرم هستم. تازگی‌ها فهمیده‌ام شیوه‌ی پاسخ دادنم به دیگران بسیار به این موضوع مربوط می‌شود که مرا چطور صدا می‌زنند. با اسم کوچکم یا به شیوه‌ای دیگر. صدازننده‌ی اسم کوچکم را بی‌اختیار بیشتر تحویل می‌گیرم. انگار همین‌قدر که کسی مرا «مهدی» صدا کند با من خویشاوند باشد. چنین کسی با همه‌ی عزیزانم در چیزی مشترک است و همین کافی است برای به چشم دیگری نگاه کردنش., ...ادامه مطلب

  • بیانیه‌ای درباره‌ی یک بیانیه

  • اگر قرار باشد روزی بیانیه‌ای صادر و اعلام کنم که امشب شام کلانتری را نمی‌خورم، به گمانم نیازی نیست در بخشی از این بیانیه گنجانده باشم که «البته شام‌های دانشگاه هم تحفه‌ای نبود». البته که شام‌های دانشگاه تحفه‌ای نبود و نیست، ولی ترجیح می‌دهم این مطلب را در سلف‌سرویس دانشگاه به همکلاسی‌هایم بگویم، نه در کلانتری به سربازها., ...ادامه مطلب

  • داستان یک کاش

  • دارم داستانی می‌نویسم. داستانی که در آن مرد داستان، زن داستان را دوست دارد ولی نمی‌تواند این موضوع را به او بگوید. مرد این داستان همیشه محذوریت‌های خودش را دارد، حتی اگر شخصیت یک داستان عاشقانه باشد. نوشته‌ام که زن داستان هم مرد داستان را دوست دارد. داستان است دیگر ... و من هم نویسنده‌اش هستم؛ می‌خواهم مرد داستانم را دوست داشته باشد. باید بنویسم که زن داستان هم نمی‌تواند به مرد داستان بگوید که دوستش دارد. او هم محذوریت‌هایی دارد لابد. کاش محذورها لحظه‌ای امانشان می‌دادند برای چند کلام واژه‌ی عاشقانه. هرچند نویسنده منم، ولی این‌ها دیگر دست من نیست. من فقط می‌توانم مرد داستانم را وابدارم که با زن داستان قراری ترتیب دهند، بعد هردو بروند سر قرار و دقایقی یا حتی ساعاتی چند، حرف بزنند و حرف بزنند و حرف بزنند، از هرچیزی جز دوست داشتن. بعد دوباره هر کدام برگردند سر جای خودشان. آخرش مرد داستان به خودش می‌گوید کاش می‌شد بهش می‌گفتم که چقدر دوستش دارم. زن داستان هم به خودش می‌گوید کاش می‌دانست چقدر دوستش دارم. داستان لابد همین‌جا باید تمام شود ولی مرد داستان سمج‌تر از این حرف‌هاست. دوباره زنگ می‌,داستان کاش یک زن نبودم,داستان واقعی کاش یک زن نبودم,داستان کامل کاش یک زن نبودم,ادامه داستان کاش یک زن نبودم,داستان ای کاش یک زن نبودم ...ادامه مطلب

  • از دلخوشی‌های یک خرابکار

  • همان زمانی که عاطل و باطل گوشه‌ای نشسته‌ام و هیچ‌کاری نمی‌کنم، می‌توانم به خودم یادآوری کنم که دارم مفیدترین کار زندگی‌ام را انجام می‌دهم., ...ادامه مطلب

  • «و هیچ ماهی هرگز هزارویک گره رودخانه را نگشود»

  • چنان‌که یاد می‌آورم، اولین بحران ذهنی‌ام در دوران کودکی، بحران «زمان راحتی» بود. یک روز نمی‌دانم چرا به این فکر افتادم که فعلاً مشغله‌ام مدرسه رفتن است، بعد دانشگاه و سربازی و بعد هم کار، ازدواج و بچه‌داری. مسئله‌ام این بود: کی راحت می‌شوم؟ در چه زمانی از این زندگی است که دغدغه‌ها تمام می‌شود؟ بعدها دیدم سهراب هم همین سؤال را می‌پرسد: «کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند/ و بند کفش به انگشت‌های نرم فراغت/ گشوده خواهد شد؟/ کجاست جای رسیدن، و پهن کردن یک فرش و بی‌خیال نشستن/ و گوش دادن به/ صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور؟» یادم می‌آید که این مسئله را با, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها