در طلب

ساخت وبلاگ
در این جایی که کار می‌کنم، تقریباً هر ماه کارمندانی که اهل یک کشور هستند برنامه‌ای برگزار می‌کنند و درباره‌ی کشور و فرهنگشان توضیح می‌دهند. مثلاً کارمندانی که از غنا آمده‌اند درباره‌ی فرهنگ غنا صحبت می‌کنند و کارمندانی که از اوکراین آمده‌اند درباره‌ی فرهنگ اوکراین و قس علی هذا. این برنامه‌ها در وقت استراحت ناهار برگزار می‌شود و به‌عنوان «ناهار و یادگیری». هر کسی ناهارش را می‌آورد و می‌نشیند و هم‌زمان که به حرف‌ها گوش می‌دهد غذایش را هم می‌خورد. چند وقت پیش نوبت همکاران افغانستانی بود که درباره‌ی فرهنگ و کشورشان صحبت کنند. از قضا، تعداد همکاران افغانستانی‌مان نسبتاً زیاد است چون بعد از سقوط دولت قبلی، پناهده‌های زیادی از آن کشور به کانادا آمده‌اند. وارد سالن برای شنیدن ارائه شدیم و دیدیم چند میز چیده‌اند و انواع و اقسام غذاهای محلی را روی آن گذاشته‌اند. از کل یک ساعت برنامه، حدود ۵ دقیقه به توضیح چند فکت جمعیتی و جغرافیایی راجع به افغانستان گذشت و بعدش هم گفتند بفرمایید ناهار! کل برنامه همین بود. بعداً و پس از صحبت با چند نفر از همکاران افغانستانی دوزاری‌ام افتاد که به‌خاطر اختلافات قومی-قبیله‌ای، امکان توضیحات بیشتر راجع به کشورشان را نداشته‌اند؛ چون هرچه می‌گفته‌اند با اختلاف نظر بین خودشان مواجه می‌شده‌. بنابراین، بهترین راه را در این دیده‌اند که هرکسی غذایش را درست کند و بیاورد و به‌جای حرف زدن راجع به افغانستان، همکاران را با خوردن غذاهای محلی سرگرم کنند. این نشان می‌دهد که در میان خواهران و برادران افغانستانی، هنوز چیزی به اسم هویت ملّی پا نگرفته و آن‌ها اوّلاً خودشان را هزاره، پشتون، تاجیک و ... می‌بینند و نه افغانستانی. طرفه آن‌که حتی در پاسخ در طلب...ادامه مطلب
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 12:42

مدتی بود می‌خواستم سلسله یادداشت‌هایی بنویسم با عنوانی احمقانه‌، مثلاً «در خارج چه می‌گذرد؟». بعد دیدم هنوز آن سلسله یادداشت‌های «دین‌داری مدرن؟!» را تمام نکرده‌ام. آن یادداشت‌ها ناتمام ماند چون پس از مدتی حس کردم که نظرات خودم دارد تغییر می‌کند و ترجیح دادم تا رسیدن به یک موضع مشخص علی‌الحساب از ارشاد خلایق دست بردارم. از ترس اینکه دوباره خیال‌های بزرگ‌تر از توان و حوصله‌ام بپزم، این بار عنوان کلی‌ای برنمی‌گزینم ولی بدم نمی‌آید که هرازگاه علی‌الخصوص برای مخاطبان این وبلاگ که داخل ایران هستند درباره‌ی تجربه‌هایم در این سر دنیا گزارش دهم. این کار را پیشتر با نقل خاطره و داستان کرده بودم و حالا می‌خواهم کمی توضیح و تحلیل هم چاشنی کنم. امروز دیدم که ایلان ماسک در اکس نوشته "DEI must DIE". می‌خواهم توضیح بدهم که این شعار مرده باد قرار است به چه چیزی اصابت کند. سه حرف DEI کوتاه شده‌ی این سه کلمه‌اند: Diversity, Equity, Inclusivity. اگر یک زمانی «مبارزه با امپریالیسم» و «تضاد آنتاگونیستی» کلیدواژه‌های چپ بود، امروز این سه کلمه بر رواق زبرجد چپ طلاکاری شده‌اند. تلاش می‌کنم کمی این سه واژه را با نگاه خاص به کشور کانادا توضیح دهم. احتمالاً بهترین ترجمه‌ها برای Diversity، تنوع و گوناگونی باشند. کانادا از دهه‌ی ۷۰ و ۸۰ میلادی سیاست چندفرهنگی (multiculturalism) را برگزیده و در حال حاضر این سیاست (به عبارت مرسوم نزد حضرات کشوری و لشکری) جزو اسناد بالادستی کاناداست که با آن عیار قوانین و سیاست‌های جدید را می‌سنجند. این سیاست، که نطفه‌اش در زمان دعوای انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها در آمریکای شمالی منعقد شده، باعث شده که کانادا درهای ورود را شاید چارطاق‌تر از هر کشو در طلب...ادامه مطلب
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1402 ساعت: 19:23

یک. در این شغلی که دارم، یکی از کارهایم این است که به همراه همکارم برویم به جاهای مختلف و برایشان راجع به موضوعات مختلف فرهنگی ارائه بدهیم. دو روز پیش رفته بودیم یک مدرسه سر کلاس سوم و چهارم ابتدایی. معلم‌شان به ما گفته بود که تازگی‌ها هر موقع حرف از سفید و سیاه می‌زند چندتا از بچه‌ها از جا می‌پرند که این نژادپرستانه است. من و همکارم اسلایدهایی آماده کردیم و رفتیم سر کلاس که درباره‌ی نژادپرستی حرف بزنیم. همان ابتدا یک ویدئوی فوتبال پخش کردیم و قرار بود این اسلاید را من ارائه دهم. بچه‌ها رونالدو و مسی و نیمار را دیده بودند و از خوشحالی سر جایشان بند نمی‌شدند. شروع کردم سؤال پرسیدن که چه کسی در تیم بازی کرده و چطور باید در تیم بازی کرد و از این مسائل. در نهایت پرسیدم کدام مهم‌تر است؛ اینکه گل بزنیم یا اینکه تیم‌مان برنده شود؟ یک پسر سودانی ته کلاس گفت اینکه گل بزنیم. گفتم اگر گل بزنی ولی تیمت ببازد چه؟ چیزی گفت شبیه به اینکه گور پدر تیم، من می‌خواهم گل بزنم و من مانده بودم چه جوابی باید بدهم. دو. دیروز داشتیم برای یک کلاس در دانشگاه ارائه می‌دادیم، البته نه برای دانشجویان دانشگاه. آدم‌های سر کلاس آمده بودند دو ماه دوره‌ی دستیار آموزشی را بگذرانند تا مدرکی بگیرند و بعداً مشغول کار شوند. رفته بودیم درباره‌ی موضوعات فرهنگی مربوط به کارشان برایشان ارائه دهیم. یکی از اسلایدها مربوط به چالش‌های مهاجرانی است که تازه به کانادا آمده‌اند و بیشتر کلاس هم همین مهاجران بودند. یکی از موضوعات، بحث سلامت بود و گفتم که کسانی که تازه آمده‌اند هنوز نظام سلامت اینجا را نمی‌شناسند و اگر مریض شوند نمی‌دانند باید چه کنند و الخ. یکی از دخترهای مهاجر دستش را بلند کرد و گفت پسر کوچکش از وقت در طلب...ادامه مطلب
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 25 تاريخ : شنبه 29 مهر 1402 ساعت: 12:58

«ع» از آدمی حرف می‌زد که خوبی‌هایش بعد از مرگش برای اطرافیانش روشن شده. آن مرد از قضا در روز عاشورا می‌میرد و دسته‌ی عزاداری امام حسین می‌روند سر قبرش و برایش سینه می‌زنند. «ع» این‌ها را می‌گفت انگار که واقعاً اتفاق‌های مهمی باشند–این‌که روز عاشورا بمیری و دسته‌ی عزاداری به‌طور ویژه‌ای سر قبرت سینه بزنند. به این فکر افتادم که چطور ممکن است بتوانم این ماجرا را برای آدم‌های اطرافم در کانادا نقل کنم که معنایی داشته باشد. البته که همیشه می‌توان اول یا آخر داستان این جمله را اضافه کرد که «این‌ها در یک زمینه‌ی مذهبی برای آدم‌های مذهبی مهم است.» ولی با اضافه کردن این جمله هیچ معنای خاصی به داستان نبخشیده‌ایم. صرفاً خودمان را و مخاطب‌مان را آرام کرده‌ایم که اگر نمی‌فهمی نگران نباش–مشکل از فرستنده است. ولی آیا واقعاً مشکل از فرستنده است؟ من هم زمانی با آن تصویر از جهان زندگی می‌کردم. تصویری که در آن مردن در روز عاشورا نشانه‌ی عاقبت به‌خیری بود. حالا چنین تصویری ندارم ولی خاطرات ایّام جوانی مانع از آن می‌شود که با دارندگان آن‌چنان تصویری احساس غریبگی کنم. دارم درباره‌ی تصویری صحبت می‌کنم که در آن هر چیزی نشانه است–حتی روز مردن یک نفر. آدم‌ها منتظرند که از کوچک‌ترین اتفاقات معنایی بزرگ دربیاورند. کسی که با این تصویر بیگانه است ممکن است پیش خودش محاسبه کند که هر سال، در روز عاشورا، هزاران نفر می‌میرند. آیا همه‌ی آنها «عاقبت به خیر» می‌شوند؟ چنین کسی از این نکته غافل است که نه هر آدمی، بلکه مردن آدم خوب است که در روز عاشورا نشانه‌ی عاقبت به خیری است. به‌عبارت دیگر، عاقبت‌ به خیری را اطرافیان از روی خوب بودن آن فرد نتیجه گرفته‌اند و نه صرفاً مردنش در روز عاشورا. در روز عاشورا مردن، در آن ت در طلب...ادامه مطلب
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 23:21

این قسمت قنوت نماز عید فطر همیشه برایم دل‌نشین بود: الهم انّی اسئلک خیر ما سئلک منه عبادک الصالحون و اعوذ بک من مستعاذ منه عبادک المخلصون این یک‌جور درهم‌تنیدن اخلاق ارسطویی با جهان‌بینی توحیدی است. اینکه بخواهی مثل آدم‌های خوب شوی، یا به‌قول ارسطو، آدم‌های بافضیلت. در قرآن هم زیاد از این درهم‌تنیدگی می‌بینیم. مثلاً: وَالَّذِینَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ (الحشر: ۱۰) یا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ (آل عمران: ۱۹۳) اگر آن روایت منسوب به پیامبر اسلام را جدی بگیریم که گفت برای تمام کردن مکرمت‌ها (فضیلت‌ها)ی اخلاقی مبعوث شده، آن‌گاه این تأکید بر شبیه شدن به آدم‌های خوب سر جایش می‌نشیند. آن‌گاه خواهیم دید که مقدار زیادی از آن‌چه دین خوانده می‌شود، پانوشت‌هایی بر همین یک اصل است: مثل آدم‌های خوب باش. در طلب...ادامه مطلب
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 13:14

گاهی به این فکر می‌کنم که چطور زندگی‌ای می‌داشتم اگر که در ایران مانده بودم. مقایسه‌ی زندگی فعلی با آن زندگی فرضی البته کار آسانی نیست و هیچ نمی‌شود که چیزی را دقیق دانست، ولی برایم بسیار دشوار است که شرایطی را تصور کنم که در آن جهان ممکن حالم بهتر از جهان واقعی کنونی باشد. این البته به این معنا نیست که علی‌الحساب حالم خیلی خوب است؛ به این معناست که خیال می‌کنم اگر مانده بودم حالم خیلی بد می‌بود—لااقل نمی‌توانم تصور کنم که چطور ممکن بود حالم خوب باشد. پیش از مهاجرت، هربار که به رفتن فکر می‌کردم، بیش‌تر از هر چیزی از دلتنگی نگران می‌شدم و از نبودن در کنار کسانی که باید در شرایط سخت کنارشان باشی. راستش را بخواهید، در این چند سالی که گذشته، آن‌قدرها دلتنگ نشده‌ام. وقت‌هایی که دلتنگ می‌شوم معمولاً زمان‌هایی است که با خانواده صحبت می‌کنم، یا آنها عکسی می‌فرستند، و الخ. اگر به حال خود رها شوم و اگر آن‌طرفِ دنیا اتفاق خاصی در جریان نباشد دلتنگ نمی‌شوم. گاهی نگران می‌شوم که نکند بیش از اندازه سنگ‌دل شده‌ام ولی به‌هرحال، برای آدمی در شرایط من، کمی سنگ‌دل بودن بهتر از افراط در رقّت قلب است و نتیجتاً ‌به‌ناچارْ کشیدن درد زیاد. ممکن است سنگ‌دلی واکنش دفاعی ذهنم باشد، و اگر این‌طور است، از صمیم قلب از خدا، از فلک، و از طبیعت ممنونم. آن‌چه ولی دست از سرم برنمی‌دارد نگرانی و ترس است از درد و مرگ عزیزان. این ترس را البته همیشه داشته‌ام ولی مهاجرت چیزی به آن افزوده و شده: نگرانی و ترس از نبودنْ هنگام درد و مرگ عزیزان. ترسی هولناک‌تر از اینکه کسی بمیرد: اینکه کسی بمیرد و تو پرت افتاده باشی، اینکه نباشی که لااقل خداحافظی کنی، اینکه حتی برای عزاداری دیر برسی. این ترس است که گاه و بیگاه اضطرابی در طلب...ادامه مطلب
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 63 تاريخ : دوشنبه 21 فروردين 1402 ساعت: 11:13

یکم. خبرنگار از کودکی می‌پرسد که طرفدار چه تیم فوتبالی است. با افتخار جواب می‌دهد منچستر یونایتد. می‌پرسد که بازیکن مورد علاقه‌ات کیست. کودک می‌گوید: «هیچ‌کدامشان. همه‌شان آشغال‌اند». (اینجا)   دوم. هواداران همین باشگاه منچستر یونایتد سال‌هاست علیه مالکان آمریکایی باشگاه (خاندان گلیزر) شعار می‌دهند. آن‌ها حتی برای اعتراضشان به مالکان باشگاه نماد هم ساخته‌اند: رنگ سبز و زردی که سال‌های دور این تیم می‌پوشیده. (اینجا)   سوم. مرادم از ذکر مثال‌های فوق این است که بگویم هواداری یک تیم فوتبال نه هواداری از بازیکنان تیم است و نه هواداری از مالکان تیم.   چهارم. هواداری از تیم ملی در جام جهانی نه هواداری از بازیکنان این تیم است و نه هواداری از جمهوری اسلامی و نه حتی فدراسیون فوتبال. تیم ملی مفهومی فراتر از بازیکنان و رژیم سیاسی است. در طلب...ادامه مطلب
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 82 تاريخ : جمعه 14 بهمن 1401 ساعت: 20:47

سال‌ها این افسانه رواج داشت و در گوش ما می‌خواندند که اگر ایران آزاد شود، هزاران نفر و بلکه میلیون‌ها نفر انسان کاربلدِ متخصصِ دنیادیده می‌آیند و امورات را در دست می‌گیرند و مملکت را گلستان می‌کنند. پس از رصد کردن فعالیت‌های ایرانی‌های خارج از کشور در چهار ماه اخیر، امیدوارم که این حقیقت شیرین و تلخ عیان شده باشد که نه چنان کسانی در خارج از ایران به وفور پیدا می‌شوند و نه چیزی بیشتر از مردم داخل کشور در چنته‌شان دارند. هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شویم، جمهوری اسلامی از جنایت تازه‌ای پرده‌برداری کرده و مخالفانش در خارج از کشور از شعبده‌بازی تازه‌ای. در آخرین شعبده‌بازی، جماعتی راه افتاده‌اند و به ولیعهد سابق ایران «وکالت» می‌دهند. جالب است که خیال می‌کنند (و حتی گاهی استدلال می‌کنند) که دارند کاری دموکراتیک می‌کنند، لابد چون وکالت دادن کاری دموکراتیک است. وکالت دادن البته که کاری دموکراتیک است، ولی اگر واقعاً وکالت دادن باشد: یعنی در ذیل قوانین روشنی که به موکل اجازه دهد بر وکیلش نظارت کند و در صورت لزوم او را برکنار کند. آن چیزی که وکالت را دموکراتیک می‌کند فی‌الواقع وجود چنان قوانین و تعریف شدن وکالت در چارچوب آن قوانین است. وگرنه، در نبود آن قوانین و نداشتن هیچ‌گونه تضمینی برای امکان برکناری وکیل، «وکالت دادن» همان بیعت کردن خودمان است. آن‌هایی که مفاهیم «ولایت» و «بیعت» را در قالب «وکالت» به ما غالب می‌کنند شعبده‌بازان ماهری هستند. باید مراقب دام و حقّه بود. در طلب...ادامه مطلب
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 84 تاريخ : جمعه 14 بهمن 1401 ساعت: 20:47

حماسه‌ی گیلگمش داستان طوفان در منابع مهمی از تمدنِ بین‌النهرین آمده. کامل‌ترین شکل داستان در حماسه‌ی گیلگمش به دست ما رسیده ولی نسخه‌های قدیمی‌تر ولی ناقصی از داستان (با تغییرات جزئی، مثل تغییر اسم کاراکترها) هم وجود دارند که قدمتشان به حدود ۴۰۰۰ سال پیش می‌رسد. داستان در حماسه‌ی گیلگمش این‌طور تعریف می‌شود که خدایان تصمیم می‌گیرند که سیلی بفرستند و انسان‌ها را نابود کنند و این تصمیم را با خدای جنگجو اِنلیل (Enlil) در میان می‌گذارند. در گیلگمش دلیلی برای این تصمیم خدایان آورده نمی‌شود ولی در یکی از منابع سومری (آتراهاسیس) دلیلش پرسروصدا بودن انسان‌ها ذکر شده که باعث می‌شده خدایان نتوانند بخوابند. خدایِ خرد، اِئا (Ea)، به انسانی به‌نام اوتناپیشتیم (Utnapishtim) [۱] دستور می‌دهد که کشتی‌ای بسازد، دانه‌های همه‌ی گیاهان را جمع کند و خودش را نجات بدهد. اوتناپیشتیم کشتی‌ای می‌سازد، دانه‌های گیاهان را جمع می‌کند، خانواده و اهل منزل را به علاوه‌ی حیوانات مزرعه و حیوانات وحشی سوار کشتی می‌کند. طوفان شروع می‌شود و سیل عظیمی به‌راه می‌افتد در حدی که خود خدایان هم نزدیک است غرق شوند. بعد از هفت روز طوفان تمام می‌شود. اوتناپیشتیم یک قمری، یک پرستو، و بعداً یک کلاغ را به بیرون از کشتی می‌فرستد تا ببینند آیا خشکی‌ای وجود دارد یا نه. قمری و پرستو جایی را پیدا نمی‌کنند و برمی‌گردند. کلاغ ولی برنمی‌گردد و اوتناپیشتام متوجه می‌شود که آب‌ها پایین رفته‌اند و خشکی پیدا شده است. وقتی از کشتی پیاده می‌شوند،‌ اوتناپیشتام نی، چوب سدر، و مورد را روی هم می‌ریزد [و آتش می‌زند]. خدایان از بوی آن‌ها خوششان می‌آید و این‌ها را به عنوان قربانی یا پیشکش قبول می‌کنند. انلیل از اینکه انسان‌هایی از سیل جان به در در طلب...ادامه مطلب
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 106 تاريخ : جمعه 14 بهمن 1401 ساعت: 20:47

I’ve seen many stupid things from my compatriots in the West, but the ones in academia are, hands down, the dumbest. I can hardly stress enough how ridiculous it is for Iranians to prepare English abstracts and slides while presenting in Farsi before Farsi-speaking audiences. The absurdity hits its peak when these geniuses post presentation announcements in English on online forums, all members of which are Iranians. Perhaps, they want to appear intelligent. To me, they're just pathetic.

PS. In case you're wondering, I'm writing this note in English as it seems to be the only language they can manage to comprehend.

در طلب...
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 110 تاريخ : پنجشنبه 14 مهر 1401 ساعت: 9:44